• وبلاگ : لحظه
  • يادداشت : حافظه لحظه‏ها
  • نظرات : 2 خصوصي ، 4 عمومي
  • ساعت دماسنج

    نام:
    ايميل:
    سايت:
       
    متن پيام :
    حداکثر 2000 حرف
    كد امنيتي:
      
      
     
    + ابن الوقت 

    سلام

    خدايي فكر نكني اهل ساز مخالف زدنم ها فقط معتقدم تشابهات و تفاهم ها را بايد تقويت كرد بي ترديد .

    اما نكات متضاد را بايد روشن كرد به هر حال يكي يا در اشتباه است يا يكي درست تر مي گويد

    خيلي از آرزو هاي نفهميدن هاي ما از سر فرار از مسئوليت است

    هيچ چيز هم سخت نيست اگر خودمان سختش نكنيم

    كه البته من خودم از آن دسته آدمهايي هستم كه معمولا موضوعات را سخت مي كنم

    گاهي هم زنده ما بيش از مرده ما كار آيي داره

    مي دوني شايد ظاهر اين خصلت من و تو كه همه چيز را در ذهن تصوير مي كنيم در نگاه اول و يا در بعضي از مواقع بد به ذهن بياد اما خدايي اگه راه كارهاي عملي اون را در طول و عرض و ارتفاع و حجم و سطح و عمق و .... زندگي بدست بياريم خيلي هم عاليه اما خب در ياد آوري خاطرات اونهم اگر از نوع تلخ شده اش هم باشه واويلايي كه چه بگويم كه سخن ناگفتنم بهتر است !

    واي كه اگر در مورد موضوعاتي هم باشه كه كمي فقط كمي آن مو.ضوع برامون ويژگي داشته باشه ....

    و اوج اين زجر موقعي كه اين ويژگي با اعتقاد هم مخلوط باشه

    اين محرم را من نبودم اگر تو بوده اي گوارايت باشد .

    يا علي

    پاسخ

    سلام. ساز مخالف خيلي هم مفيده اما به جا. من هم در مورد شما همچين فکري نمي کنم. منظور من هم از نفهميدن نعمته دقيقا همينه. گاهي مسئوليت دونستن چيزهايي که به زور تلاش مي کنيم سر ازشون در بياريم اونقدر سنگينه که از عهده اش بر نميايم. براي همين هم مي گم...
    چقدر گفتن سخته...
    و نفهميدن سخت تر! من معتقدم اينهمه تشويش و درد و سردرگمي، با اينهمه خستگي از خستگي، يعني اينکه ما هم داريم تلاش مي کنيم به راهي برسيم که «بفهميم».
    خاطره هايي که آرزو مي کنيم کاش نداشتيم. و حالا که داريم، کاش مي شد از توي ذهن، پاکشون کرد. آزاري که ياد ناخواسته ي اين خاطره ها به ما مي ده...
    لحظه ها، بي فکر هم مي ميرند. جون داشتن و فکر کردن به دردهايي که بايد تحمل بشن، سهم ما شد! تا فکر کنيم. و بفهميم. و بميريم.

    نفهميدن هم اگر نعمت باشه، واسه اينه که همين راهي که گفتي اولشه رو، براي ترک نفهميدن، بريم و به جايي برسيم که بايد. که جز اين باشه، نعمتي نمي بينمش.

    پ.ن.: بعد از اينهمه تعطيلي، انگار امتحانا رو بالاخره بايد داد! اگر دچار کمي غيبت شديم، بگذاريد به حساب نداشته مان. فرصت که باشد مي آيم و مي خوانم، فرصت براي نوشتن را نمي دانم... امتحان ها هم که تمام شود، کلي حرف دارم و کلي شنيدن.
    التماس دعا.
    + ميم . ب . مهاجر 

    تنها...

    خيلي وقت ها نفهميدن واقعاً نعمت بزرگي است ... اين را هم گفتم كه گفته باشم آمدم ...

    عاشق باشيد ...

    يا حسين