سلام رفيق
پايدار باشي از اينكه جوابم را در پست هاي قبل دادي ممنونم
من هم نمي دانم چرا اينگونه است ؟ نه گاهي اوقات كه هميشه سردرگم اين موضوع بوده ام و بوده ايم و قطعا خواهيم بود كه چرا و هزاران چراي ديگر !
اما خوب اين تقدير يا مشيت يا دائو يا هر اسم ديگري كه رويش بگذاريم در قوه فهم من و ما نمي گنجد . كلمه مصلحت راه فراري براي اعمال گذشته ماست اعمالي كه شايد خود ما به خودي خود حاضر و مايل به انجام و گاه ارتكاب آن نيستيم اما وجود ديگران باعث ضمني آن هستند گاهي هم از دست اين ديگران از فكر اين ديگران از خاطره اين ديگران از ياد اين ديگران مي خواهيم فرار كنيم و نمي شود هرچه ميكني هرجا مي روي انگاري با توأند . مي دوني عزيز دل من فكر مي كنم اوني كه من وتو را بي چاره كرده همين اصرارمون سر پايبندي روي حرفها و قولها يمان است ما بقيش را مثل ما قبلش نمي دانم فقط مي دانم چيزي كه بايد مي شد شده و چيزي كه بايد بشه ميشه
قبلا شعراي ديگه اي هم ازتو شنيده ام و خونده ام اما اين يكي اصطلاحا يك كمي سياهه كه از تو و روح تو براي من بعيد بود ! گفتم بعيد ياد يك شعري افتادم خيلي هم مربوط نيست اما چون از علايقت شعر است مي نويسم وگرنه ربط چنداني ندارد :
مست به هوشياري چشم تو كس نديده است
خواموشي و لب با همه در گفت وشنيد است
ما تشنه يك جرعه ، تو سيلاب محيطي
ساقي قدح نيمه زلطف تو بعيد است