راستي واژگان خفته در مضامين شعرت بوسيدني است
عجيب است كه نتوانستي مرا بشناسي سر نخ ديگري :
در ارتباط مخفي خود با خواب گريه ها
حرف هاي عجيبي شنيده ام
هي ساده ، ساده !
از پس آستين گريه گمان مي كنند :
آسمان فردا صاف و هواي رفتن ما آفتابي است
حلا تو هم بلند شو بگو «ها» و برو !
اصلا چكارشان داري ؟
اينان كه مونس همين دوسه روز گلند و گلبرگند
و اين درخت هم كه از خودشان است
يك هفته مي آيند حدود ما و
هي هواي خوش و
بعد هم مي روند جايي دور ، آن دورها ......
چقدر قشنگند !
مي شنوي ..... ؟
به خدا پروانه ها پيش از آنكه پير شوند ، مي ميرند .
حالا بيا برويم از رگبار واژها ويران شويم
عيبي ندارد يكي بودن ديوار باغ و صداي همسايه
باران كه باز بيايد
مي ماند آسمان و خواب و خاطره اي ....
يا حرفي ميان گفت و لطف آدمي با سكوت .
فعلا يا علي