• وبلاگ : لحظه
  • يادداشت : دست و پا نزن!
  • نظرات : 0 خصوصي ، 1 عمومي
  • چراغ جادو

    نام:
    ايميل:
    سايت:
       
    متن پيام :
    حداکثر 2000 حرف
    كد امنيتي:
      
      
     
    سلام.
    «قسمت» تنها واژه اي يه که تو سخت ترين لحظه ها مي تونه بهم آرامش بده. اينکه حتما حکمتي هست پشتش، که من نمي دونم و نمي فهمم. ولي مواظب باشيم که دچار باور جبر سرنوشت نشيم! مسلما تقدير، به دنبال تدبير آدمي ست. قسمت، وقتيه که هيچ دليل منطقي واسه شدن يا نشدن يه چيزي نباشه.
    ترم 4 بودم که توي يک گروه سه نفري، روي پروژه ي موتور جستجوي اينترنتي کار مي کرديم. آخرين مهلت تحويلش بود. اون روز صبح که رفتيم دانشگاه، فهمييديم کامپيوتري که از ديروز داشت عمليات جستجوي برنمه مون رو انجام مي داد تا داکيومنت ها رو دانلود کنه، ري استارت شده! اگه مي خواستيم يه دور ديگه بذاريم واسه اجرا، حداقل يک شبانه روز ديگه لازم بود. ديروزش هم موقع اجرا، يکي از بچه ها که نشست پاي کامپيوتر، اشتباهي، صفحه ي اجرا رو بست و ....! اون موقع استادمون سعي کرد آروممون کنه: باشه، يه دور ديگه از اول بذاريد، ايشا.. که تموم شه! و از اين حرفا. اون روز صبح هم که اينطوري شد، بعد کلي اعصاب خوردي اومديم از نو بذاريم واسه اجرا، اينترنتش قطع شد! کاملا بي دليل! بقيه ي کامپيوترها اينترنت داشتند بجز مال ما! که هر کاري کرديم نشد! رفتم پيش استادمون. گفت: اينا همه اش نشونه ي يه چيزه! نگاش کردم. ادامه داد: يعني ديگه ول کنيد پاشيد بريد خونه! مصلحت نيست ادامه اش بديد! گفتم آخه امروز آخرين مهلتيه که تعيين کرديد! گفت: مهم نيست! ولي شايد اگه ادامه بديد، بد ببينيد!
    رفتم پيش دوستام. قبول نکردند که بريم. و مونديم. يک ساعت بعد، کامپيوتر رو ريست کرديم و اينترنتش وصل شد! روي پروژه همچنان کار کرديم، نزديک ظهر که شد... بقيه اش رو نمي گم. چون بدترين خاطره ي دانشگاهي مو از اون روز دارم! همون شب فهميدم حق با استادم بود. بايد پروژه رو ول مي کرديم و مي رفيتم... هر چند يه ترم روش کار کرده بوديم، ولي نمي ارزيد به اونچه که اتفاق افتاد!...