رفيق سلام
متنت را كه خواندم تصميم گرفتم از يك شاعر تواتمند شعري مشخص برايت بنويسم بلند شدم شيشه كتابخانه را باز كردم دست بردم كتاب مورد نظر را تا نيمه بيرون آوردم ناگهان شعر سعدي عليه الرحمه يادم آمد ديدم اين بهتره البته شايد ظاهرا بر ربط به نظر برسد اما بقول دوستت خوبت :
نشود فاش كسي آنچه ميان من و توست
تا اشارات نظر نامه رسان من و توست
آره دوست خوبت هوشنگ را مي گويم مي دانم دانستي قرابت تو با او بيش از اين است كه شعر هايش را نشناسي .
خلاصه شعر سعدي را مي خواستم بگويم :
هزار جهد بكردم كه سر عشق بپوشم
نبود بر سر آتش ميسرم كه نجوشم
از كي فرار كني ؟ از خودت ؟
من خيلي سعي كردم ! نميشه ! هيچ كدوم اين كارها هم فايده نداره !
آن آدمها را كه گفتي بايد از دلت بيرون كني .
در اخراج نامرادها و نامردها موفق باشي .
( من كه نبودم )