سفارش تبلیغ
صبا ویژن
 تعداد کل بازدید : 105360

  بازدید امروز : 11

  بازدید دیروز : 11

لحظه

 
بردبارى پرده‏اى است پوشان ، و خرد شمشیرى است برّان ، پس نقصانهاى خلقت را با بردبارى‏ات بپوشان ، و با خرد خویش هوایت را بمیران . [نهج البلاغه]
 
نویسنده: میثم مهربانی ::: جمعه 86/9/16::: ساعت 1:29 صبح

 

امروز، روز خیلی پر استرسی داشتم. چون یه عالمه کار داشتم که باید انجامشون میدادم. یه پنجشنبه است و کارای عقب افتاده یه هفته. در عوض این همه کاری که داشتم یه عالمه هم وقت کم آوردم. خلاصه کلی کارای با عجله باعث شد که روحیه «شلمانی» من دردش بگیره و یه ذره بهم بریزه. این اوضاع ادامه داشت تا برنامه آخری که داشتم . یعنی یه قرار تو میدون هفت تیر. سرتونو درد نیارم بعد از انجام کارام ( تقریبا اوایل شب) راه افتادم که برم به قرارم برسم. وارد اتوبان همت شدم و طبق عادت پامو گذاشتم رو پدال گاز و شروع کردم به پر کردن جاهای خالی اتوبان که با توجه به شلوغی شب جمعه حتما می‏تونین حدس بزنین که زیادم جای خالی گیرم نمی‏اومد. به هر حال چیزی از ورودم به اتوبان نگذشته بود که یاد یکی از شعرایی که دوسش دارم افتادم و شروع کردم به خوندن که چه عرض کنم ، مزه مزه کردنش. گاهی یه مصرع یا بیت رو دوسه بار می خوندمو و صفا می‏کردم. جاتون خالی کلی نخورده مست شده بودم ، که یهو...

یهو شعر تموم شد و به خودم اومدم. گفتم من اصلا تو اتوبان همت چیکارمی‏کنم؟! چند لحظه فکر کردم تا یادم اومد قراره برم از مدرس جنوب به میدان هفت‏تیر. اما چه فایده نگاه کردم دیدم دم بزرگراه سردار جنگلم. بنابراین ناچار شدم برم سردار جنگل، بعد از اونجا برم حکیم ،بعدش شهید‏بهشتی و در آخر برم سمت هفت تیر. صرف نظر از ترافیک و اعصاب خوردیش این چند دقیقه غفلتی که کردم یه ساعت ناقابل برام آب خورد و بی‏خود و بی‏جهت یک ساعت دیر سر قرار رسیدم. البته به محض اینکه متوجه شدم با تلفن اطلاع دادم دیر تر میرسم، اماچه فایده...

خلاصه از اونجایی که من شدیدا به نظام علت و معلولی در دنیا معتقدم و به تجربه بهم ثابت شده که هیچ اتفاقی بدون دلیل نمی‏افته طبق معمول کلی با خودم کلنجار رفتم که شاید بتونم دلیل این اشتباه مسخره‏ای که اتفاق افتاد و کلی از وقتمو هدر داد رو بفهمم. بعد از سنجیدن همه جوانب احتمال دادم شاید باید به چیزی توجه می‏کردم و ساده از کنارش رد شدم و این اتفاق یه تذکر بوده تا به خودم بیام. این بود که شروع کردم به بررسی هر کاری که از صبح کرده‏بودم و هر اتفاقی که افتاده بود. یکی‏یکی کارامو و لحظه لحظه رفتارمو سعی کردم به خاطر بیارم....آها! پیداش کردم...

می‏دونین امروز با همه وجودم درک کردم که گاهی از اوقات یه لحظه غفلت حتی اگه باعث نابودی آدم نشه و باعث نشه که هیچ وقت به مقصدمون نرسیم، در بهترین حالت حداقل زیانی که می‏رسونه اینه که راهمونو کلی دور می‏کنه و باعث میشه کلی دیر تر به هدفمون برسیم. تازه بعد از غفلت حتی اگر نابود نشده باشی و پشیمون هم باشی دیگه نمی‏تونی اثر دور شدن از مسیر اصلی رو از بین ببری مگراینکه میان‏بر یپیدا کنی...(تو خود حدیث مفصل بخوان از این مجمل)

من امروز غفلتی کردم که بعدش کلی هم استغفار کردم. ولی راه دور شده و حالا باید کلی انرژی و زمان مصرف کنم تا فرصت از دست رفته رو جبران کنم.

 


 

لیست کل یادداشت های این وبلاگ