سفارش تبلیغ
صبا ویژن
 تعداد کل بازدید : 105238

  بازدید امروز : 5

  بازدید دیروز : 2

لحظه

 
هر که همراه آرزوى خویش تازد ، مرگش به سر در اندازد . [نهج البلاغه]
 
نویسنده: میثم مهربانی ::: دوشنبه 86/11/8::: ساعت 2:21 عصر

نقش مستوری و مستی نه به دست من و توست

آنچه سلطان ازل گفت بکن ، آن کردم

بیشتر از همه، از چی تو زندگیت لذت می‏بری؟ از چشیدن مزه یه غذای خوب؟ دیدن یه فیلم زیبا؟ بودن در کنار اعضای خانواده؟ تنهایی؟ شنیدن یه موسیقی خوب؟ دراز کشیدن روی چمن‏های یه دشت پر گل زیر گرمای ملایم آفتاب در حالی که یه نسیم خنک صورتت رو نوازش میده و بوی گلها دماغتو پر می‏کنه؟ رفتن به یه مسافرت، به جایی که دوستش داری، تو یه تعطیلات نسبتاً طولانی، فارغ از فکرها و دغدغه‏های روز مره؟ خوندن یه کتاب جالب و یا یه شعر خیال انگیز؟ مناجات با خدا؟ صحبت کردن با کسی که دوستش داری؟ و یا... نمی‏دونم، نمی‏دونم کدوم یکی از اینا و یا کدوم یکی از بیشمار لذت‏هایی که نام نبردم، بهترین و لذت‏بخش‏ترین چیز تو زندگیته. فرقی هم نمیکنه. هرکس از یه چیزی لذت می‏بره.

معمولاً چه وقتایی هوس می‏کنی که از اون چیز مورد علاقه‏ت لذت ببری؟ وقتی از همه چیز خسته می‏شی و زندگی فشارت میده؟ یا نه فرقی نداره اوضاعت چه جوری باشه هر از چند گاهی بی‏توجه به اینکه تو چه وضعی هستی دلت هواشو می‏کنه؟

فاصله زمانی بین هر دوباری که یادش می‏افتی و دلت می‏خواد بری سراغش چقدره؟ حتماً شده تا حالا یهویی با خودت بگی کاش مجبور نبودم اینجا باشم، کاش مجبور نبودم الآن این کارو بکنم، کاش فردا تعطیل بود اونوقت...اونوقت فلان کار رو می‏کردم. کاش مجبور نبودم انقدر مجبور باشم و هر کاری رو که دلم میخواست، هر موقع که دلم می‏خواست انجام می‏دادم.

راستی چه قدر طول میکشه تا از اون چیزی که اینهمه ازش لذت می‏بری سیر بشی؟ بعد از چند بار پرداختن بهش؟ فکر می‏کنی کی خسته بشی ازش؟ فکر می‏کنی نهایت اون لذت چیه؟ اوجش کجاست؟ کی می‏تونی بگی حالا دیگه ته لذت بردن از فلان چیزم؟ دیگه تا آخرش رفتم؟ نمی‏دونم شاید برای تو هم  مثل من، تصورش ممکن نباشه. تازه اگه یه روز به انتهاش برسی چیکار می‏کنی بر می‏گردی و اون طور که درسته زندگی‏ می‏کنی یا نه می‏ری دنبال یه چیز دیگه و باز ...

اگه مجبور نبودیم، اگه این همه قید به دست و پامون نبود و اونوقت می‏تونستیم هر موقع و هر وقت می‏خوایم بریم سراغ لذت‏هامون اونوقت فکر می‏کنی چقدر از عمرمون رو صرف این لذتها می کردیم؟ چه چیزایی رو فدا می‏کردیم تا لذت‏مون باقی بمونه؟ تا کجا پیش می‏رفتیم؟ کی‏ سیر می‏شدیم؟ عطش لذت‏خواهی ما کی فرو کش می‏کرد؟

این یکی ازون جاهاییه که وقتی بهش می‏رسم فکر می‏کنم ما رو آوردن اینجا، تو این دنیا، تا ادبمون کنن. تا بفهمیم که از چی، کِی، و چقدر باید استفاده کنیم. وگرنه همون جا تو اون نعمت بی‏انتها نگهمون می‏داشتند. بابامون همون اول نشون داد که ماها جنبه آزاد بودن رو نداریم، هنوز ظرفیت نداریم تا تو اون همه نعمت باشیم. حالا آوردنمون اینجا تا ادبمون کنن . همه این بازیهای دنیا و کشمکش‏ها و رسیدن‏ها و نرسیدن‏ها برای همینه. برای اینکه ظرفیت پیدا کنیم. مگه ماها نمی‏گیم همه چیز به خواست خدا محقق میشه؟ پس اگه اشتباهی هم می‏کنیم خواست اونه. نه اینکه می‏خواد خطا کنیم تا عذابمون کنه، نه! میخواد بفهمیم که کجای کارمون می‏لنگه تا درستش کنیم. اونوقت اگه فهمیدیم و اصلاحش کردیم که بر می‏گردیم به همون جایی که برامون خلق شده و مسکن اصلی‏مونه ولی اگر نشد به زور درستمون می‏کنه. آخه دلش میخواد اونی باشیم که باید. این وسط یه عده هم کاری می‏کنن که دیگه ماهیت خلقتشون فاسد میشه و باید اسقاط بشن. خلاصه وقتی فکر می‏کنم به این چیزا یادم می‏ره غصه خوردن بخاطر اشتباهات و مصمم می‏شم که سعی‏مو بکنم تا بفهمم از اون اشتباه چی‏باید گیرم می‏اومد. گوئیم که مسلماً خیلی وقتها هم موفق نمی‏شم...

 


 

لیست کل یادداشت های این وبلاگ