سفارش تبلیغ
صبا ویژن
 تعداد کل بازدید : 105228

  بازدید امروز : 10

  بازدید دیروز : 12

لحظه

 
مردم دنیا در کار دنیا دو گونه‏اند : آن که براى دنیا کار کرد و دنیا او را از آخرتش بازداشت ، بر بازمانده‏اش از درویشى ترسان است و خود از دنیا بر خویشتن در امان . پس زندگانى خود را در سود دیگرى دربازد . و آن که در دنیا براى پس از دنیا کار کند ، پس بى آنکه کار کند بهره وى را از دنیا بسوى او تازد ، و هر دو نصیب را فراهم کرده و هر دو جهان را به دست آورده ، چنین کس را نزد خدا آبروست و هر چه از خدا خواهد از آن اوست . [نهج البلاغه]
 
نویسنده: میثم مهربانی ::: دوشنبه 86/11/29::: ساعت 3:35 عصر

شده تا به حال وقتی که داری خونه تکونی می‏کنی ، وقتی که کلی کار کردی و دیگه خسته شدی... موقعی که همش با خودت می‏گی خدایا پس کی تموم میشه دیگه خسته شدم... وقتی که کلافه شدی از اون همه کار و دیگه اعصابت بهم ریخته ... وقتی که دیگه رمقی برات نمونده و فقط می‏خوای کارا رو تموم کنی... یهو چشات از خوشحالی گرد بشه ، تموم خستگیت در بره کلی انرژی پیدا کنی و هی اینور و انور بپری و داد و بیداد راه بندازی که پیداش کردم ... آخجون پیداش کردم...؟

شده یه چیزی رو که خیلی دوست داشتی و برات عزیز بوده گم کنی و مدتها دنبالش بگردی، هرجا رو که به فکرت می‏رسه بگردی ، از هرکی فکر می‏کنی ممکنه بدونه کجاست بپرسی ، هر چیز رو که می‏بینی یادش بیافتی، اما... اما پیداش نکنی و نا امید بشی از پیدا کردنش؟ مدتها بگذره و اصلا یادت بره که همچین چیزی داشتی؟ یادت بره که چقدر برات عزیز بوده؟ یادت بره که گمش کردی؟ ...و اونوقت موقع خونه تکونی ، خسته از کارها یهو زیر خروارها چیز اضافی تو خونت پیداش کنی؟

تو پست قبل که گفتم منم شروع کردم به خونه تکونی و دارم اضافه ها رو رد می‏کنم بره...و حالا زیر این همه اضافی دور و برم یه کسی رو پیدا کردم که سالهاست گمش کرده بودم. کسی که هر چی دارم از اونه. عزیز ترین کسم. کسی که روزمرگی‏ها با عث شده بودند اصلاً یادم بره که گمش کردم. کسی که اولین بیت شعرم رو برای اون سرودم و تا سالها مگر برای اون ، شعری نگفتم. کسی که در کمال بی معرفتی حالا سالهاست که دیگه شعری براش نمی‏گم. سالهاست ته مونده محبتی که ازش تو سینه‏م داشتم خرج می‏کنم تا تو دیگران پیداش کنم غافل از اینکه اون چیزی که دارم دنبالش می‏گردم چیز دیگه‏ایه. گم شده‏ای که اصلاً یادم رفته بود که یه روز داشتمش و گمش کردم و حالا بدون این که بدونم دارم دنبالش می‏گردم...

این رو به اون می‏نویسم، به اون که اولین بیتم رو براش سرودم...

می‏آیی آیا یا بسوزم خانمان خویش
آتش بیاندازم درون آشیان خویش؟

می‏گویی آیا دستم از دستت رها چون شد
یا بشکنم با دست خود من استخوان خویش؟

می‏بینی آیا بعد تو جانم به لب آمد
یا باز باید گویمت حال عیان خویش؟

می‏دانی آیا سکه‏های ناب عشقت را
بر باد دادم در قمار پر زیان خویش؟

نشنیدی آیا ناله‏های التماسم را
چون بره‏ی در دست گرگی با شبان خویش؟

زخمم ندیدی! ناله نشنیدی! دلت آمد؟
من را رها کردی که باشم در امان خویش؟

می‏دانم این تقصیر از من بود ، آری
من گم شدم از تو، تو بودی بر ضمان خویش

اما دلم پر بود باید گریه می‏کردم
رو بر مگردان و بگیرم در امان خویش

آخر به جز تو با که می‏گفتم غمانم را؟
جز تو کسی محرم ندیدم بر غمان خویش

آن تیر آخر را که بهرم کردی آماده
بردار و بگذار و بیانداز از کمان خویش

بگذار من صید تو گردم ، تا که صیادی
دیگر نسازد صید «میثم» را گمان خویش


 

لیست کل یادداشت های این وبلاگ