• وبلاگ : لحظه
  • يادداشت : به چه دردي مي‏خوري؟
  • نظرات : 2 خصوصي ، 6 عمومي
  • آموزش پیرایش مردانه اورجینال

    نام:
    ايميل:
    سايت:
       
    متن پيام :
    حداکثر 2000 حرف
    كد امنيتي:
      
      
     
    + ابن الوقت 

    سلام

    امشب آمدم اصلاحيه اي بزنم خب چه مي شود كرد از قديم گفتند پيريه و هزار درد راستش اين شعر ديشبي توي حافظه نداشته ام از سالهاي دور مانده بود درستش اينه :

    ...................

    وزين درياي خون پيمانه اي كم

    ...............

    .................

    يا علي

    + ابن الوقت 

    دوباره سلام

    راستش پيام را كه ارسال كردم ياد اين شعر افتادم :

    از اين پاشيده خرمن دانه اي كم

    و زين درياي خون قطره اي كم

    خلايق را چه باك از رفتن ما

    از اين دشت جنون ديوانه اي كم

    دوباره يا علي

    + ابن الوقت 

    با سلام

    زنده و بالنده و سرمست و پيروز باشي ، اميدوارم .

    اگر موضوع ـ خداي ناكرده ـ داراي پيشينه خواصي نباشد همه گاهي اينطور مي شوند ، تنها اميدوارم خيلي در اين حال و هوا كه گاهي هم خود آدمها طولانيش مي كنند نماني .

    جسارت مرا ببخش اگر در حريمت اظهار نظر كردم .

    اما در مورد نوشتارت :

    در ابتداي پارگراف دوم اساس همه زندگي را برده اي زير سوال ! اين نكته به نوعي قابل توجه ديگر دوست محترم صاحب وبلاگ در گلستانه ( مور افتاده در پاي فيل ) هم هست ! لااقل براي من غير ممكن است روابط و به خصوص روابط عاطفي را ناديده گرفته و از آن بگذرم .

    البته من هم موافق نظر شما هستم و گمان مي كنم تصوير هاي ساخته شده در ذهن آدمها چه با غرض و چه بي غرض و چه با سعي خودمان و چه با برداشتهاي ذهني خود آن آدمها اصلا قابل توقف نيست ! اما آنچه ما در مورد خودمان مي پنداريم كاملا قابل اهميت است .

    اما با آنكه زمان در حال سپري شدن است و مجال ما اندك ، باز حد اقل من چون ديگر دوستمان از خودم نه توقع فردوسي و .... را دارم و نه توقع رازي و .... و نه توقع هيچ كس ديگري را ! تنها به شدت در پي دستيابي خوشنودي خلق خدا هستم . خوشنودي خلق نه از من كه از شرايط و موقعيت هايي كه پيش آمد كرده و من و ما مي توانيم تسهيلاتي فراهم كنيم تا موجباتي فراهم آيد كه اگر نمي توانيم آسايشي محيا كنيم آرامشي را برپا كنيم .

    و در اينجا بايد نظر دوست ديگرمان را تأييد كرد كه بله اصلا ما خلق شده ايم تا از كنار يكديگر به سادگي و راحتي گذر نكنيم حتي اگر وجود ما و يا حضور ما براي كسي داراي اهميت خاصي نباشه اما ما مي توانيم و بايد در زندگي همجوارانمان تأثير گذار باشيم اگه چه عموما اين ديگران از يادكردمان كه خواسته دوستمان هم هست غفلت بورزند .

    مي دانم و كاملا سختي اين كسري را لمس كرده ام اما وظيفه ما فرا تر از آن است كه عدم حتي ياد كرد كه اقل پاسداشت زميني است ما را از انجام اين خطير باز دارد و از طرفي ديگر بقول بزرگواري طرف معامله ما خداست و او مي بيند و به جبران اين اقدامات ما را هم در شرايط سخت قرار نمي دهد .

    به هر حال من موافق اين نظر نيستم كه حتما مي بايست كار بزرگ و چشم گيري در اين دنيا انجام داد و موافق شهرت پس از مرگ هم نيستم كه :

    چو بر گورم بخواهي بوسه دادن رخم را بوسه ده كه اكنون همانيم

    و دوست هم رأيم بجاست و بسيار بجاست در فرصتي نه چندان دور كه روح نگارش در اين باب را داشتي از اين مطلب هم نوشتاري را از تو شاهد باشيم .

    فعلا يا علي

    پاسخ

    سلام ممنونم که نظر دادي و باز هم منتظرم تا نظر بدهي. منظور از اثر گذاشتن در دنياکار بزرگ و يا شهرت پس از مرگ نيست. اثر به معناي مثبت اثر. يعني تغيير مثبت . حالا بزرگ يا کوچک تفاوتي نمي کنه. که خدا از هر کس به اندازه وسعش خواستاره. منظور از ناديده گرفتن روابط عاطفي هم حذف اونا از زندگي نيست بلکه تنها در پاسخ به سوال مطرح شده اين را خواستم.درپناه خدا باشي
    قديما فکر مي کردم چه جوري مي تونم بعد از مرگم، يادي از خودم داشته باشم؟ نه مي تونم مثل فردوسي و شمس و مولانا و حافظ و شهريارو ... تو عرصه ي ادب بتازم، نه مي تونم مثل بوعلي سينا و فارابي و زکرياي رازي و ... دانشمند باشم. پس آخرش چي مي شم؟ مي ميرم و فراموش مي شم و هيچ؟! پس واسه چي به دنيا اومدم؟ که مثل همه ي آدم ها از کنار همه ي آدم ها بگذرم تا مرگ؟

    بعدش فکر کردم به اينکه وجود من، زندگي من، و حضورم واسه ي کيا مهمه؟ زندگي شونو تحت تاثير قرار مي ده؟ و خودشونو؟

    بعدها به چيزهاي بيشتري هم فکر کردم. ولي حالا به اين فکر مي کنم که هر لحظه اي که مي گذره، يعني يک گام به مرگ نزديک تر مي شم. و فرصتم براي ساختن خوبي، براي ساختن يادي در ذهن، براي ساختن لبخندي بر لب کسي، و براي ساختن خودم کم مي شه.

    مي دوني، بحث راجع به اين چيزها خيلي مفصله! تا کجاها بايد پيش رفت! حتي تا «پرده ي پندار» -يکي از پست هاي قبلي تون بود-! که چون فکر مي کنم شبيه موعظه مي شه نمي گم. ايشاا.. يه بار فرصت شه که راجع به فضيلت هايي که يک «انسان» بايد داشته باشه و ما نداريم (!) بحث کنيم. بايد بتونيم بعد از مرگمون يک «اثرخوب» بگذاريم، اگر در توانمون نيست که ياد خوبي بگذاريم. به هر حال اين دنيا گذراست و به صبح تا شامي مي مونه. اون بالاست که بايد اسمي ازمون در بياد!
    پاسخ

    درست ميگي. من خودم هم خيلي وقتا در مورد اينكه چي بايد چه جوري باشه، چه جوري هست و چه جوري مي‏شه فكر كردم و مي‏كنم. اما يادت باشه همون لحظه‏اي هم كه داري فكر مي كني كه فرصت براي انجام كار كمه و تا مرگ لحظه‏هايي بيشتر نمونده و بعد نگران و دستپاچه مي‏شي، لحظه‏ايه كه داري از دستش مي‏دي.مدتهاست دارم به اين فكر مي‏كنم كه وقتي كاري رو كه فهميدم بايد انجام بدم از همون لحظه شروع كنم و در طول مسير برنامه‏ريزي‏ش كنم. كار خيلي سختيه ولي دارم سعي مي‏كنم انجامش بدم. هنوز موفق نشدم. اما چيزي رو كه مطمئن‏م اينه كه فرصتي براي افسوس خوردن و تكرار اشتباهات ندارم. بايد جريان داشت...

    وعشق تنها عشق

    مرا به وسعت اندوه زندگي ها برد...

    قدرت قلمتان جاويدان