بازدید امروز : 34
بازدید دیروز : 1
دی گشت گرد شهر ، ولی بیچراغ ، شیخ
دیگر نمیگرفت ز انسان سراغ ، شیخ
گویا دگر ز بازی الفاظ خسته بود
همچون هَزار خسته ز غوغای زاغ ، شیخ
عریان شده ز خرقه و عمّامه و ردا
از منبرش فتاده هزاران فراغ ، شیخ
فارغ ز فکر خلق به صحرا نهاده رو
یعنی که گفته با همه شرط بلاغ ، شیخ
گفتم طریق وصل نمایم ، به خنده گفت
با بادهای نمای علاج دِماغ ، شیخ
«میثم» هنوز دربهدر شهر حیرت است
راهش نمای تا که رود سوی باغ ، شیخ
لینک دوستان
آوای آشنا
اشتراک