بازدید امروز : 60
بازدید دیروز : 1
چقدر جالبن بعضی لحظه ها. واسه بعضیا عین خوشین و برای بعضیا خود ناخوشی. منظورم این نیست که تو یه لحظه موجودات مختلفو تو جاهای مختلف بررسی کنیم. حالا اگه شد راجع به اونم حرف میزنیم. منظورم اینه که گاهی تو یه لحظه ، تو یکجا و با یک واقعه یکی به هرچی میخواد میرسه و یکی همه چیزشو از دست میده.
مثلا لحظه ای رو که یه ماهی به قلاب میفته تصور کنید. ماهی بیچاره داره با خیال راحت شنا میکنه که یه طعمهی وسوسه انگیز رو میبینه. کاری نداریم تو چه حالیه ولی حتما تو آرامشه که به بلعیدن طعمه فکر میکنه. خلاصه با دیدن اون طعمه به سرعت میره طرفش و با اشتهای تمام دهنشو تا جایی که می تونه باز میکنه تا مطمئن بشه که حتما با اولین حرکت طعمشو می بلعه .... دهنشو با تمام نیرو دور طعمش می بنده ... اما افسوس که طعمه به سقف دهنش دوخته می شه و ماهی بیچاره تو حسرت خوردن اون طعمه میمونه و در حالی که اونو تو دهنش داره از لذت خوردنش محروم میشه و تازه این حداقل بدبختیشه. چون اون ماهی همه چیزشو یعنی زندگیشو برای رسیدن به اون وسوسه از دست میده. امید ماهی نا امید میشه و تو حسرت رسیدن به هدفش دُم میزنه تا شاید خودشو نجات بده، اما...
حالا تو همین لحظه به روی آب نگاه کنیم. یه ماهی گیر بیچاره مدتهاست که همین طور بیحرکت نشسته و قلابشو تو آب انداخته . دیگه داره حوصلش سر میره . ولی چاره ای نداره نمیتونه دست خالی به خونه برگرده. تو همین کشمشه با خودش، که بره یا نه ، که یهو قلابش تکون میخوره . با تمام قوا قلابو بالا میکشه ... یه ماهی پروار درست و حسابی به قلابش گیر کرده. انگار دنیا رو بهش دادن... اون روز به هرچی که می خواست میرسه و خوشحال به خونش برمیگرده...
نمیدونم این قصه چه حسی تو شما ایجاد کرد یا اینکه با چه دیدی بهش نگاه می کنید. دید فلسفی دارید و میگید که ماهی با این حادثه به کمال خلقتش رسید و روزی خلق خدا شد. یا اینکه دلتون برای اون ماهی بیچاره میسوزه که اونطور ناکام موند یا شایدم دلتون برای اون ماهیگیر بینوا میسوزه که باید بیاد و هر روز عمرشو در حسرت گرفتن یه ماهی به شب برسونه یا...
شما ممکنه هر فکری داشته باشید ولی من می خواستم با این قصه بگم درست همون لحظهای که فکر میکنیم دنیا به آخر رسیده و همه چیز تموم شده یه نفر با درست فکر کردن و صبر داره به همه دنیا میرسه. چرا اون یه نفر ما نباشیم؟!
... تازه یه چیز دیگه هم هست که همیشه میگم ، شما ممکنه دلتون برای ماهی یا ماهی گیر بسوزه اما من دلم برای کرم سر قلاب میسوزه. اون بیچاره نه طمع طعمه ای داشت نه به دنبال به دست آوردن چیزی بود فقط این وسط فدا شد تا یکی به هرچی میخواد برسه و یکی هم هرچی داره از دست بده ....
لینک دوستان
آوای آشنا
اشتراک