سفارش تبلیغ
صبا ویژن
 تعداد کل بازدید : 106417

  بازدید امروز : 60

  بازدید دیروز : 1

لحظه

 
جوانمردى آبروها را پاسبان است و بردبارى بى خرد را بند دهان و گذشت پیروزى را زکات است و فراموش کردن آن که خیانت کرده براى تو مکافات ، و رأى زدن دیده راه یافتن است ، و آن که تنها با رأى خود ساخت خود را به مخاطره انداخت ، و شکیبایى دور کننده سختیهاى روزگار است و ناشکیبایى زمان را بر فرسودن آدمى یار ، و گرامیترین بى‏نیازى وانهادن آرزوهاست و بسا خرد که اسیر فرمان هواست ، و تجربت اندوختن ، از توفیق بود و دوستى ورزیدن پیوند با مردم را فراهم آرد ، و هرگز امین مشمار آن را که به ستوه بود و تاب نیارد . [نهج البلاغه]
 
نویسنده: میثم مهربانی ::: دوشنبه 86/9/5::: ساعت 3:30 عصر

 

چقدر جالبن بعضی لحظه ها. واسه بعضیا عین خوشین و برای بعضیا خود ناخوشی. منظورم این نیست که تو یه لحظه موجودات مختلفو تو جاهای مختلف بررسی کنیم. حالا اگه شد راجع به اونم حرف می‏زنیم. منظورم اینه که گاهی تو یه لحظه ، تو یکجا و با یک واقعه یکی به هرچی میخواد میرسه و یکی همه چیزشو از دست می‏ده.

مثلا لحظه ای رو که یه ماهی به قلاب میفته تصور کنید. ماهی بیچاره داره با خیال راحت شنا می‏کنه که یه طعمه‏ی وسوسه انگیز رو میبینه. کاری نداریم تو چه حالیه ولی حتما تو آرامشه که به بلعیدن طعمه فکر می‏کنه. خلاصه با دیدن اون طعمه به سرعت میره طرفش و با اشتهای تمام دهنشو تا جایی که می تونه باز می‏کنه تا مطمئن بشه که حتما با اولین حرکت طعمشو می بلعه .... دهنشو با تمام نیرو دور طعمش می بنده ... اما افسوس که طعمه به سقف دهنش دوخته می شه و ماهی بیچاره تو حسرت خوردن اون طعمه می‏مونه و در حالی که اونو تو دهنش داره از لذت خوردنش محروم می‏شه و تازه این حداقل بدبختیشه. چون اون ماهی همه چیزشو یعنی زندگیشو برای رسیدن به اون وسوسه از دست می‏ده. امید ماهی نا امید میشه و تو حسرت رسیدن به هدفش دُم میزنه تا شاید خودشو نجات بده، اما...

حالا تو همین لحظه به روی آب نگاه کنیم. یه ماهی گیر بیچاره مدتهاست که همین طور بی‏حرکت نشسته و قلابشو تو آب انداخته . دیگه داره حوصلش سر میره . ولی چاره ای نداره نمی‏تونه دست خالی به خونه برگرده. تو همین کشمشه با خودش، که بره یا نه ، که یهو قلابش تکون می‏خوره . با تمام قوا قلابو بالا می‏کشه ... یه ماهی پروار درست و حسابی به قلابش گیر کرده. انگار دنیا رو بهش دادن... اون روز به هرچی که می خواست می‏رسه و خوشحال به خونش برمی‏گرده...

نمی‏دونم این قصه چه حسی تو شما ایجاد کرد یا اینکه با چه دیدی بهش نگاه می کنید. دید فلسفی دارید و می‏گید که ماهی با این حادثه به کمال خلقتش رسید و روزی خلق خدا شد. یا اینکه دلتون برای اون ماهی بیچاره میسوزه که اونطور ناکام موند یا شایدم دلتون برای اون ماهیگیر بینوا میسوزه که باید بیاد و هر روز عمرشو در حسرت گرفتن یه ماهی به شب برسونه یا...

شما ممکنه هر فکری داشته باشید ولی من می خواستم با این قصه بگم درست همون لحظه‏ای که فکر می‏کنیم دنیا به آخر رسیده و همه چیز تموم شده یه نفر با درست فکر کردن و صبر داره به همه دنیا می‏رسه. چرا اون یه نفر ما نباشیم؟!

... تازه یه چیز دیگه هم هست که همیشه میگم ، شما ممکنه دلتون برای ماهی یا ماهی گیر بسوزه اما من دلم برای کرم سر قلاب می‏سوزه. اون بیچاره نه طمع طعمه ای داشت نه به دنبال به دست آوردن چیزی بود فقط این وسط فدا شد تا یکی به هرچی می‏خواد برسه و یکی هم هرچی داره از دست بده ....

 


 

لیست کل یادداشت های این وبلاگ