سفارش تبلیغ
صبا ویژن
 تعداد کل بازدید : 106392

  بازدید امروز : 35

  بازدید دیروز : 1

لحظه

 
آنکه در دین خدا تفقّه کند، خداوند همّ وغمش را کفایت می کند و از جایی که به فکرش نمی رسد روزیش دهد . [پیامبر خدا صلی الله علیه و آله]
 
نویسنده: میثم مهربانی ::: چهارشنبه 86/8/23::: ساعت 2:2 عصر

 

کانت:

(( خواب می‏دیدم زندگی تمطع و لذت است، چون چشمان خود را گشودم دیدم یک تکلیف است )).

سال گذشته سخت ترین سال زندگی من بود. نه اینکه چیزی از دست داده باشم یا اینکه کمبودی داشته باشم. نه! مشکل دقیقا همینه که این همه درد به خاطر اضافه شدن یه چیزایی به زندگیم بود . یه  چیزایی که خیلی دوست داشتنی بود و خیلی دردناک. تجربه‏هایی کردم که هیچ وقت فکر نمی کردم حتی به فکرشون بیفتم. بگذریم همه مسائلی که پیش اومد منو به جایی رسوند که مسیر زندگیم با اون چیزی که بودم و می‏خواستم باشم کاملا متفاوت شد. همین موضوع باعث شده بود که کاملا از خودم و زندگیم ناامید بشم و مثل احمقها رفتار کنم. شده بودم یه آدم افسرده که مدام تو خودش بود و برای آرامش خودش کارای احمقانه ای می‏کرد که باعث آزار اطرافیانش می‏شد. خلاصه هر کسی که منو میشناخت با دیدنم عذاب می‏کشید.

تا اینکه تصمیم گرفتم وضع رو عوض کنم. تصمیم گرفتم به زندگی برگردم. خسته شدم از اینکه مثل ماشینی که تو ترافیک مونده موتورم درجا کار کنه و حرکتی نکنم و فقط شاهد حرکت ماشینای لاین کناری باشم که با سرعت از کنارم رد میشن. تصمیم گرفتم حرکت کنم جاری شم و سنگای سر راهمو هم بشورم قبل از اینکه بگندم.

بنابراین شروع کردم به خوندن کتاب . همه وقت بیکاریمو کتاب می‏خونم . محشره ، به شما هم پیشنهاد می‏کنم. حالا هم تصمیم دارم تو این وبلاگ از تجربه هام بنویسم و از چیزایی که یاد می گیرم، از زندگی...

چون همه زندگی ما لحظه لحظه هایی که می‏گذرونیم و همین لحظه های تصمیم گیری ماست که سرنوشتمونو تغییر می‏ده اسم وبلاگمو لحظه گذاشتم.

مثلا اگه خود من یه لحظه درست فکر کرده بودم این همه مسائل برای خودمو اطرافیانم درست نمی شد. هرچند انقدر این اشتباهات شیرین بود که هنوزم با این همه مشکلات ازش پشیمون نیستم - خدا قسمتتون نکنه - .

به هر حال هرچی میکشیم از این لحظه های گوگوری مگوریه که متوجهش نیستیم. لابلای نوشته هام ، شعرای خودمو هم می‏نویسم. ممنون میشم اگه راهنماییم کنین که بهتر شه.

در آخر باید بگم، به قول شاعر:

لحظه چو گم شد مجوی، کآب روان را به جوی

صورت تکرار هست، سیرت تکرار نیست


 
نویسنده: میثم مهربانی ::: سه شنبه 86/8/22::: ساعت 1:47 عصر

 

هُش دار ! لحظه با همه عمرت برابر است

بیچاره این که می‏خورش جام آخر است

افسوس قدر وقت ندانستم و کنون

با لحظه درد برعوض من به بستر است

این لحظه ها که می کشمش پاره تنی است

کش آرزوی روز جوانیم ، مادر است

هان! مادر جوانی من گو چه زاده‏ای!

دردانه کودکی است که بر درد مادر است

هر لحظه می کشم به دوصد تیر لحظه را

هر لحظه گوئیا که به او جان دیگر است

مردم میان معرکه آه و لحظه‏ها

یارب چه دوزخی است مگر روز محشر است؟!

آخر کجا گریزم از این لحظه‏های درد

هرجا قدم گذاشتم او گام دیگر است

از بس به کام هر غزلم درد ریختم

هر مصرعی ز شعر من انگار اخگر است

آتشکده است دفتر شعرم حذر کنید

اینجا هر آنکه سجده نموده‏است کافر است

ای لحظه‏های کافر شعرم برون شوید

اینها کلام آخر این کهنه بت گر است

خواهم شکست این بت آخر که ساختم

دیگر (( خلیل )) وارث بتهای (( آذر )) است ...

«میثم» زمانه بر سخنت سنگ می‏زند

کوتاه کن سخن که نفسهای آخر است

 


 
<      1   2      

لیست کل یادداشت های این وبلاگ