سفارش تبلیغ
صبا ویژن
 تعداد کل بازدید : 105251

  بازدید امروز : 5

  بازدید دیروز : 13

لحظه

 
صبح و شب در فراگیری دانش بودن، نزد خدا برتر از جهاد در راه خدای است . [پیامبر خدا صلی الله علیه و آله]
 
...
نویسنده: میثم مهربانی ::: شنبه 86/9/17::: ساعت 4:33 عصر
ساقی خلوت نشین شام تارم
سیم بر، سیمینه رو ، سنبل عذارم
آفتاب روز و شب ، آئینه‌بندان صداقت
آخرین دور قدح ، ای مستی بعد از خمارم
ریزش باران رحمت ، رویش تاک محبت
روح و ریحان لطافت، رشته صبر و قرارم
اشک غربت ، آه حسرت ، آه از این امید رجعت
 آتشی  زد رفتنت  بر بند بند پود و تارم
چهره‌ات را کنده‌ام با ناخن غم بر رخ دل
چاک چاک است این دل از آن کندن فرهادوارم
هستی‌ام را سوختم تا برفروزم راه، زیرا
هست امیدم که می‌آیی! عبس امیدوارم
کوچه‌ها در انتظارند ، ابرها هم اشکبارند
کاش می‌آمد ولی بیهوده است این انتظارم
ریخت جامم ، سوخت جانم ، رفته از هر یاد نامم
راه می‌خواند مرا، زین کن سمند راهوارم
دشت را گو سینه بگشا، کوه را هم گو فرودآ
داستان رفتن است این، سطری از نو می‌نگارم <>
یار را گو مهربان تر، اشک غم پرکن به ساغر
یک دو جامم ده فزون تر، تا که بیخ غم درآرم
برد از کف عقل و دینم، کرد در می‏ آستینم
باده‏ای در داد و آتش زد حصار اعتبارم
از که نالم وز چه سوزم ، دیده بر مهر که دوزم
او نمی خواهد مرا، چشم وفا بیهوده دارم
دستم از دامن کشید او ، زاری حالم ندید او
دل چرا باید سپردن ، با چنین بی‌مهر یارم
لب چو از هم می‌گشایم ، داغ و حُرم ناله‌هایم
لاله را می‌سوزد از اندوه قلب داغدارم
می‌ حریفم نیست دیگر، سَمّ عشقش کشتم آخر
«میثمم» نامید مادر، تا ببیند سر به دارم
؟

 
نویسنده: میثم مهربانی ::: جمعه 86/9/16::: ساعت 1:29 صبح

 

امروز، روز خیلی پر استرسی داشتم. چون یه عالمه کار داشتم که باید انجامشون میدادم. یه پنجشنبه است و کارای عقب افتاده یه هفته. در عوض این همه کاری که داشتم یه عالمه هم وقت کم آوردم. خلاصه کلی کارای با عجله باعث شد که روحیه «شلمانی» من دردش بگیره و یه ذره بهم بریزه. این اوضاع ادامه داشت تا برنامه آخری که داشتم . یعنی یه قرار تو میدون هفت تیر. سرتونو درد نیارم بعد از انجام کارام ( تقریبا اوایل شب) راه افتادم که برم به قرارم برسم. وارد اتوبان همت شدم و طبق عادت پامو گذاشتم رو پدال گاز و شروع کردم به پر کردن جاهای خالی اتوبان که با توجه به شلوغی شب جمعه حتما می‏تونین حدس بزنین که زیادم جای خالی گیرم نمی‏اومد. به هر حال چیزی از ورودم به اتوبان نگذشته بود که یاد یکی از شعرایی که دوسش دارم افتادم و شروع کردم به خوندن که چه عرض کنم ، مزه مزه کردنش. گاهی یه مصرع یا بیت رو دوسه بار می خوندمو و صفا می‏کردم. جاتون خالی کلی نخورده مست شده بودم ، که یهو...

یهو شعر تموم شد و به خودم اومدم. گفتم من اصلا تو اتوبان همت چیکارمی‏کنم؟! چند لحظه فکر کردم تا یادم اومد قراره برم از مدرس جنوب به میدان هفت‏تیر. اما چه فایده نگاه کردم دیدم دم بزرگراه سردار جنگلم. بنابراین ناچار شدم برم سردار جنگل، بعد از اونجا برم حکیم ،بعدش شهید‏بهشتی و در آخر برم سمت هفت تیر. صرف نظر از ترافیک و اعصاب خوردیش این چند دقیقه غفلتی که کردم یه ساعت ناقابل برام آب خورد و بی‏خود و بی‏جهت یک ساعت دیر سر قرار رسیدم. البته به محض اینکه متوجه شدم با تلفن اطلاع دادم دیر تر میرسم، اماچه فایده...

خلاصه از اونجایی که من شدیدا به نظام علت و معلولی در دنیا معتقدم و به تجربه بهم ثابت شده که هیچ اتفاقی بدون دلیل نمی‏افته طبق معمول کلی با خودم کلنجار رفتم که شاید بتونم دلیل این اشتباه مسخره‏ای که اتفاق افتاد و کلی از وقتمو هدر داد رو بفهمم. بعد از سنجیدن همه جوانب احتمال دادم شاید باید به چیزی توجه می‏کردم و ساده از کنارش رد شدم و این اتفاق یه تذکر بوده تا به خودم بیام. این بود که شروع کردم به بررسی هر کاری که از صبح کرده‏بودم و هر اتفاقی که افتاده بود. یکی‏یکی کارامو و لحظه لحظه رفتارمو سعی کردم به خاطر بیارم....آها! پیداش کردم...

می‏دونین امروز با همه وجودم درک کردم که گاهی از اوقات یه لحظه غفلت حتی اگه باعث نابودی آدم نشه و باعث نشه که هیچ وقت به مقصدمون نرسیم، در بهترین حالت حداقل زیانی که می‏رسونه اینه که راهمونو کلی دور می‏کنه و باعث میشه کلی دیر تر به هدفمون برسیم. تازه بعد از غفلت حتی اگر نابود نشده باشی و پشیمون هم باشی دیگه نمی‏تونی اثر دور شدن از مسیر اصلی رو از بین ببری مگراینکه میان‏بر یپیدا کنی...(تو خود حدیث مفصل بخوان از این مجمل)

من امروز غفلتی کردم که بعدش کلی هم استغفار کردم. ولی راه دور شده و حالا باید کلی انرژی و زمان مصرف کنم تا فرصت از دست رفته رو جبران کنم.

 


 
نویسنده: میثم مهربانی ::: چهارشنبه 86/9/14::: ساعت 12:56 عصر

 

صدای تک‏تک ساعت ، صدای چک‏چک آب

سفیر سرد سکوتی صبور ، چون مرداب

نگاه یخ‏ زده‏ای پشت قاب پنجره‏ای

نگاه پنجره‏ای خیره در رخ مهتاب

حرارت گس‏ چایی که باز می‏میرد

درانتظار لبی تشنه ‏تر ز صد سرداب

کتاب حافظ خسته ز فال پی در پی

نوای خامش تاری غریبه با مضراب

نمای تار اتاقی به حجم تنهایی

دوچشم خسته مردی که در ربودش خواب

طناب پاره چُرتی که صد گره دارد

خیال آمدنت ، نقشه دلی بر آب

کویر دفتر شعری که باز هم دور است

هزار مصرع از آن شعر عاشقانه ناب

حدیث هر شب « میثم » بدون تو اینست

خراب تر ز خرابم ، شراب تر ز شراب

 

این شعر رو دیشب ساعت 1:30 بامداد گفتم . براتون نوشتمش برای اینکه بهانه ای بشه تا در مورد لحظه‏های شبانمون صحبت کنیم. من شب رو خیلی دوست دارم.

 به خاطر سکوتش . شب آرومه . خیلی از صدا‏هایی که تو محیط اطراف ما ایجاد میشن شبا نیستند. آدمای دور و برمونم اکثرا شبا خوابن. اینه اگه حوصله و تحمل یه ذره بی‏خوابی رو داشته باشیم. شب فرصت خیلی خوبیه تا با خودمون خلوت کنیم. تو آرامشی که گاهی (البته اگر خونمون کنار خیابونای اصلی نباشه) می‏شه صدای سکوت رو شنید.

آره صدای سکوت! حتما خیلی از شما این صدا رو شنیدین. واقعا برای من دوست داشتنیه. میشه تو این  فضا آرامشو تجربه کرد. میشه راجع به چیزایی که دوست داریم بدون هیچ دغدغه‏ای فکر کرد. میشه شعر گفت. میشه شاعری کرد! میشه از طعم گس چای لذت برد یا از طعم هر چیز دیگه‏ای که برات مطبوعه. بدون اینکه هیچ عجله‏ای داشته باشی. می‏تونی آروم آروم و ذره‏ذر‏ه مزه‏شو بچشی. می‏تونی با دقت کتابی رو که دوست داری بخونی . حتی می تونی زیر سیم تارت دستمال کاغذی بذاری و فقط برای خودت تار بزنی بدون اینکه مزاحم کسی بشی. خلاصه تو خلوت شب می‏تونی لذت هر چیزی که دوسش داری و آشوب روز و استرس کارای روزانه نمی‏ذارن ازش لذت ببری، رو حس کنی.

واسه همینه که من همیشه بر  خلاف خیلیای دیگه فکر می‏کنم تو شب همه چیز شفاف‏تره . به نظر من شب زلاله، صافه ، روراسته . تو شب از دروغ کمتر اثری می‏بینی. چون بیشتر دروغگوها خوابن.

خلاصه به نظر من شب بهترین فرصته که با خودت رفیق‏شی و یه چرخی تو خودت بزنی.

بازم می‏گم لحظه‏هامونو زندگی کنیم . نذاریم همینطوری الکی از دستمون فرار کنن. سفت بچسبیمشون که اگه از دست دادیم دیگه هیچوقت بدست نمیان. به قول حافظ:

وقت را غنیمت دان آنقدر که بتوانی

حاصل از حیات ای جان ، این دم است تا دانی

 


 
نویسنده: میثم مهربانی ::: دوشنبه 86/9/12::: ساعت 5:23 عصر

... حالا بعد اینکه با خودمون کنار اومدیم و تونستیم تو عالم بیرون برای خودمون ساعت سکوت فراهم کنیم نوبت به سکوت درون میرسه. باید سعی کنیم در درون خودمون آرامش و سکوت رو برقرار کنیم و این نمیشه مگر اینکه مکانیسم خلاقیت و زندگی خلاق رو ( که بعدا در موردش صحبت خواهیم کرد ان شاالله) در خودمون فعال کنیم و با مکانیسم پوچی مبارزه کنیم. نتیجه این کارا آرامشه. آرامش روحی باعث میشه که عوض حرف زدن و نجواهای آشفته درونی به زوایای پنهان وجودمون توجه کنیم و عوض اینکه این زوایا رو تو خواب و رویا ببینیم در واقعیت برای رسیدن بهشون تلاش کنیم و اونا رو زندگی کنیم. اینکه چقدر تمرین لازمه که آدم به این آرامش برسه بستگی به نوع شخصیت فرد داره. در بعضی‏ها کمتر طول میکشه و در بعضی‏ها بیشتر . البته نباید فراموش کرد که موفقیت در این مسائل نسبیه. یعنی به مرور زمان کامل تر میشه و نتایج بهتری بدست میاد.

 بعضی از مطلعین حداقل زمان مورد نیاز برای این تمرین‏ها رو 21 روز دونستند. اونا اعتقاد دارن که ظرف 21 روز ممارست بر هر کاری ، اون عمل تبدیل به عادت در انسان میشه ولی اون چیزی که اهمیت داره اینه که این تمرینات باید هر روز تکرار بشه و در هیچ روزی نباید ترک بشه.

در این صورته که ظرف مدت کمی اثر سکوت رو در زندگیتون می‏بینید و حتما با شوق بیشتری این قضیه رو دنبال می‏کنید.

برای رسیدن به سکوت و ورود به قلمرو سرزمین سکوت مراقبه‏ای هست که در صورتی که علاقمند بودید می‏تونم در اختیارتون بذارم. بسیاری از چهره‏های سرشناس و موفق دنیا برای رسیدن به موفقیت از این سکوت بهره‏بردند( که نامشون و مستنداتش موجوده اگر خواستید) و همچنین تو دین اسلام و در بین بزرگان اخلاقی و عرفانی مملکتمون دستورات زیادی در این مورد وجود داره که ذکرشون از حوصله این مقال خارجه.

یادمون باشه که سکوت به تنهایی چاره ساز نیست ، بلکه فقط یک تسهیل کنندست. سکوت باید خلاق باشه تا نتیجه بخش بشه.

تو مپندار که خاموشی من

هست برهان فراموشی من

والا خیلیا ممکنه ساکت باشن ولی هیچ اتفاق خاصی هم تو زندگیشون نیفته. بنابراین به سکوت و تفکر سازنده نیاز داریم.

حداقل نفعی که حتی در صورت عدم خلاقیت به انسان می‏رسه طبق فرمایش امیرالمؤمنین(ع) در نهج البلاغه اینه که :

جبران آنچه به خاطر خاموشی از کف داده‏ای ، آسان‏تر است از آنچه به خاطر گفتارت از دست داده‏ای.

 راستی امروز یکی از دوستای ردیفمو دیدم . آدرس وبلاگشو تو لینک دوستان گذاشتم. ببینید ، جالبه ...


 
نویسنده: میثم مهربانی ::: یکشنبه 86/9/11::: ساعت 3:53 عصر

هر کدوم از ما دو جور حرف می‏زنیم. یکی با زبان ظاهر و یکی هم با خودمون و در درونمون و در مقابلش هم دو جور سکوت داریم. به قول امید حرفی که با خودمون می‏زنیم  با سرعت بالاتریه. یعنی به نسبت زبان ظاهر ، تو زمان مشخص می‏تونیم مقدار بیشتری با خودمون صحبت کنیم. بنابراین مخمون بیشتر درگیر میشه.

بنابراین برای تمرین سکوت باید ابتدا از لسان ظاهر شروع کرد. تمرین کنیم هر روز ساعاتی رو در ابتدا یا انتهای روز به جایی که امکان سکوت نسبی باشه و کسی مزاحممون نشه بریم. در سکوت کامل به تحلیل روزی که گذروندیم بپردازیم . با دقت ببینیم که چه کارایی انجام دادیم . برای هر کار چقدر وقت صرف کردیم. بعد تحلیل کنیم که کدوم کار رو بهتر می تونستیم انجام بدیم . کدوم کار رو نباید انجام می‏دادیم و وقتمونو صرفش کردیم .

حالا وقت اینه که اهدافمون رو برای فردا مشخص کنیم. یکی یکی همشونو باید بنویسیم . همچنین باید به اهداف میان مدت و بلند مدتمون فکر کنیم.

یادتون نره این کار رو هر روز باید در سکوت کامل انجام بدیم و همه چیز باید نوشته بشه. راه رسیدن به یه زندگی خلاق و فعال اینه که این کار رو هر روز انجام بدیم. باید هروز تو سکوت برای لحظه لحظمون برنامه ریزی کنیم. باید بدونیم اون روز برای چی زندگی می‏کنیم و برای رسیدن به اون هدف چیکار باید بکنیم.

یادتون باشه شاید امروز ، روز آخر و این لحظه، لحظه آخر زندگیمون باشه. باور کنیم که یه روزی و در یک لحظه مرگ سراغ ما هم میاد. لحظمون رو ارزون نفروشیم.

پس اول باید زبونمون رو ساکت کنیم. صدا های اطراف رو یکی یکی رد یابی کنیم و حذفشون کنیم از ذهنمون. سخته ولی با تمرین میشه. با ممارست تو این کار وارد قلمرو سرزمین سکوت میشید.

ادامه داره...


 
<      1   2   3      >

لیست کل یادداشت های این وبلاگ