بازدید امروز : 47
بازدید دیروز : 1
نقش مستوری و مستی نه به دست من و توست
آنچه سلطان ازل گفت بکن ، آن کردم
بیشتر از همه، از چی تو زندگیت لذت میبری؟ از چشیدن مزه یه غذای خوب؟ دیدن یه فیلم زیبا؟ بودن در کنار اعضای خانواده؟ تنهایی؟ شنیدن یه موسیقی خوب؟ دراز کشیدن روی چمنهای یه دشت پر گل زیر گرمای ملایم آفتاب در حالی که یه نسیم خنک صورتت رو نوازش میده و بوی گلها دماغتو پر میکنه؟ رفتن به یه مسافرت، به جایی که دوستش داری، تو یه تعطیلات نسبتاً طولانی، فارغ از فکرها و دغدغههای روز مره؟ خوندن یه کتاب جالب و یا یه شعر خیال انگیز؟ مناجات با خدا؟ صحبت کردن با کسی که دوستش داری؟ و یا... نمیدونم، نمیدونم کدوم یکی از اینا و یا کدوم یکی از بیشمار لذتهایی که نام نبردم، بهترین و لذتبخشترین چیز تو زندگیته. فرقی هم نمیکنه. هرکس از یه چیزی لذت میبره.
معمولاً چه وقتایی هوس میکنی که از اون چیز مورد علاقهت لذت ببری؟ وقتی از همه چیز خسته میشی و زندگی فشارت میده؟ یا نه فرقی نداره اوضاعت چه جوری باشه هر از چند گاهی بیتوجه به اینکه تو چه وضعی هستی دلت هواشو میکنه؟
فاصله زمانی بین هر دوباری که یادش میافتی و دلت میخواد بری سراغش چقدره؟ حتماً شده تا حالا یهویی با خودت بگی کاش مجبور نبودم اینجا باشم، کاش مجبور نبودم الآن این کارو بکنم، کاش فردا تعطیل بود اونوقت...اونوقت فلان کار رو میکردم. کاش مجبور نبودم انقدر مجبور باشم و هر کاری رو که دلم میخواست، هر موقع که دلم میخواست انجام میدادم.
راستی چه قدر طول میکشه تا از اون چیزی که اینهمه ازش لذت میبری سیر بشی؟ بعد از چند بار پرداختن بهش؟ فکر میکنی کی خسته بشی ازش؟ فکر میکنی نهایت اون لذت چیه؟ اوجش کجاست؟ کی میتونی بگی حالا دیگه ته لذت بردن از فلان چیزم؟ دیگه تا آخرش رفتم؟ نمیدونم شاید برای تو هم مثل من، تصورش ممکن نباشه. تازه اگه یه روز به انتهاش برسی چیکار میکنی بر میگردی و اون طور که درسته زندگی میکنی یا نه میری دنبال یه چیز دیگه و باز ...
اگه مجبور نبودیم، اگه این همه قید به دست و پامون نبود و اونوقت میتونستیم هر موقع و هر وقت میخوایم بریم سراغ لذتهامون اونوقت فکر میکنی چقدر از عمرمون رو صرف این لذتها می کردیم؟ چه چیزایی رو فدا میکردیم تا لذتمون باقی بمونه؟ تا کجا پیش میرفتیم؟ کی سیر میشدیم؟ عطش لذتخواهی ما کی فرو کش میکرد؟
این یکی ازون جاهاییه که وقتی بهش میرسم فکر میکنم ما رو آوردن اینجا، تو این دنیا، تا ادبمون کنن. تا بفهمیم که از چی، کِی، و چقدر باید استفاده کنیم. وگرنه همون جا تو اون نعمت بیانتها نگهمون میداشتند. بابامون همون اول نشون داد که ماها جنبه آزاد بودن رو نداریم، هنوز ظرفیت نداریم تا تو اون همه نعمت باشیم. حالا آوردنمون اینجا تا ادبمون کنن . همه این بازیهای دنیا و کشمکشها و رسیدنها و نرسیدنها برای همینه. برای اینکه ظرفیت پیدا کنیم. مگه ماها نمیگیم همه چیز به خواست خدا محقق میشه؟ پس اگه اشتباهی هم میکنیم خواست اونه. نه اینکه میخواد خطا کنیم تا عذابمون کنه، نه! میخواد بفهمیم که کجای کارمون میلنگه تا درستش کنیم. اونوقت اگه فهمیدیم و اصلاحش کردیم که بر میگردیم به همون جایی که برامون خلق شده و مسکن اصلیمونه ولی اگر نشد به زور درستمون میکنه. آخه دلش میخواد اونی باشیم که باید. این وسط یه عده هم کاری میکنن که دیگه ماهیت خلقتشون فاسد میشه و باید اسقاط بشن. خلاصه وقتی فکر میکنم به این چیزا یادم میره غصه خوردن بخاطر اشتباهات و مصمم میشم که سعیمو بکنم تا بفهمم از اون اشتباه چیباید گیرم میاومد. گوئیم که مسلماً خیلی وقتها هم موفق نمیشم...
لینک دوستان
آوای آشنا
اشتراک