سفارش تبلیغ
صبا ویژن
 تعداد کل بازدید : 105218

  بازدید امروز : 0

  بازدید دیروز : 12

لحظه

 
[ و او را از خیر پرسیدند فرمود : ] خیر آن نیست که مال و فرزندت بسیار شود ، بلکه خیر آن است که دانشت فراوان گردد و بردبارى‏ات بزرگمقدار ، و بر مردمان سرافرازى کنى به پرستش پروردگار . پس اگر کارى نیک کردى خدا را سپاس گویى و اگر گناه ورزیدى از او آمرزش جویى ، و در دنیا خیرى نبود جز دو کس را : یکى آن که گناهانى ورزید و به توبه آن گناهان را در رسید ، و دیگرى آن که در کارهاى نیکو شتابید . [نهج البلاغه]
 
نویسنده: میثم مهربانی ::: شنبه 86/11/13::: ساعت 2:6 عصر

 

دی گشت گرد شهر ، ولی بی‏چراغ ، شیخ
دیگر نمی‏گرفت ز انسان سراغ ، شیخ
گویا دگر ز بازی الفاظ خسته بود
همچون هَزار خسته ز غوغای زاغ ، شیخ
عریان شده ز خرقه و عمّامه و ردا
از منبرش فتاده هزاران فراغ ، شیخ
فارغ ز فکر خلق به صحرا نهاده رو
یعنی که گفته با همه شرط بلاغ ، شیخ
گفتم طریق وصل نمایم ، به خنده گفت
با باده‏ای نمای علاج دِماغ ، شیخ
«میثم» هنوز دربه‏در شهر حیرت است
راهش نمای تا که رود سوی باغ ، شیخ


 
نویسنده: میثم مهربانی ::: دوشنبه 86/11/8::: ساعت 2:21 عصر

نقش مستوری و مستی نه به دست من و توست

آنچه سلطان ازل گفت بکن ، آن کردم

بیشتر از همه، از چی تو زندگیت لذت می‏بری؟ از چشیدن مزه یه غذای خوب؟ دیدن یه فیلم زیبا؟ بودن در کنار اعضای خانواده؟ تنهایی؟ شنیدن یه موسیقی خوب؟ دراز کشیدن روی چمن‏های یه دشت پر گل زیر گرمای ملایم آفتاب در حالی که یه نسیم خنک صورتت رو نوازش میده و بوی گلها دماغتو پر می‏کنه؟ رفتن به یه مسافرت، به جایی که دوستش داری، تو یه تعطیلات نسبتاً طولانی، فارغ از فکرها و دغدغه‏های روز مره؟ خوندن یه کتاب جالب و یا یه شعر خیال انگیز؟ مناجات با خدا؟ صحبت کردن با کسی که دوستش داری؟ و یا... نمی‏دونم، نمی‏دونم کدوم یکی از اینا و یا کدوم یکی از بیشمار لذت‏هایی که نام نبردم، بهترین و لذت‏بخش‏ترین چیز تو زندگیته. فرقی هم نمیکنه. هرکس از یه چیزی لذت می‏بره.

معمولاً چه وقتایی هوس می‏کنی که از اون چیز مورد علاقه‏ت لذت ببری؟ وقتی از همه چیز خسته می‏شی و زندگی فشارت میده؟ یا نه فرقی نداره اوضاعت چه جوری باشه هر از چند گاهی بی‏توجه به اینکه تو چه وضعی هستی دلت هواشو می‏کنه؟

فاصله زمانی بین هر دوباری که یادش می‏افتی و دلت می‏خواد بری سراغش چقدره؟ حتماً شده تا حالا یهویی با خودت بگی کاش مجبور نبودم اینجا باشم، کاش مجبور نبودم الآن این کارو بکنم، کاش فردا تعطیل بود اونوقت...اونوقت فلان کار رو می‏کردم. کاش مجبور نبودم انقدر مجبور باشم و هر کاری رو که دلم میخواست، هر موقع که دلم می‏خواست انجام می‏دادم.

راستی چه قدر طول میکشه تا از اون چیزی که اینهمه ازش لذت می‏بری سیر بشی؟ بعد از چند بار پرداختن بهش؟ فکر می‏کنی کی خسته بشی ازش؟ فکر می‏کنی نهایت اون لذت چیه؟ اوجش کجاست؟ کی می‏تونی بگی حالا دیگه ته لذت بردن از فلان چیزم؟ دیگه تا آخرش رفتم؟ نمی‏دونم شاید برای تو هم  مثل من، تصورش ممکن نباشه. تازه اگه یه روز به انتهاش برسی چیکار می‏کنی بر می‏گردی و اون طور که درسته زندگی‏ می‏کنی یا نه می‏ری دنبال یه چیز دیگه و باز ...

اگه مجبور نبودیم، اگه این همه قید به دست و پامون نبود و اونوقت می‏تونستیم هر موقع و هر وقت می‏خوایم بریم سراغ لذت‏هامون اونوقت فکر می‏کنی چقدر از عمرمون رو صرف این لذتها می کردیم؟ چه چیزایی رو فدا می‏کردیم تا لذت‏مون باقی بمونه؟ تا کجا پیش می‏رفتیم؟ کی‏ سیر می‏شدیم؟ عطش لذت‏خواهی ما کی فرو کش می‏کرد؟

این یکی ازون جاهاییه که وقتی بهش می‏رسم فکر می‏کنم ما رو آوردن اینجا، تو این دنیا، تا ادبمون کنن. تا بفهمیم که از چی، کِی، و چقدر باید استفاده کنیم. وگرنه همون جا تو اون نعمت بی‏انتها نگهمون می‏داشتند. بابامون همون اول نشون داد که ماها جنبه آزاد بودن رو نداریم، هنوز ظرفیت نداریم تا تو اون همه نعمت باشیم. حالا آوردنمون اینجا تا ادبمون کنن . همه این بازیهای دنیا و کشمکش‏ها و رسیدن‏ها و نرسیدن‏ها برای همینه. برای اینکه ظرفیت پیدا کنیم. مگه ماها نمی‏گیم همه چیز به خواست خدا محقق میشه؟ پس اگه اشتباهی هم می‏کنیم خواست اونه. نه اینکه می‏خواد خطا کنیم تا عذابمون کنه، نه! میخواد بفهمیم که کجای کارمون می‏لنگه تا درستش کنیم. اونوقت اگه فهمیدیم و اصلاحش کردیم که بر می‏گردیم به همون جایی که برامون خلق شده و مسکن اصلی‏مونه ولی اگر نشد به زور درستمون می‏کنه. آخه دلش میخواد اونی باشیم که باید. این وسط یه عده هم کاری می‏کنن که دیگه ماهیت خلقتشون فاسد میشه و باید اسقاط بشن. خلاصه وقتی فکر می‏کنم به این چیزا یادم می‏ره غصه خوردن بخاطر اشتباهات و مصمم می‏شم که سعی‏مو بکنم تا بفهمم از اون اشتباه چی‏باید گیرم می‏اومد. گوئیم که مسلماً خیلی وقتها هم موفق نمی‏شم...

 


 
نویسنده: میثم مهربانی ::: یکشنبه 86/11/7::: ساعت 12:0 عصر

مایه آرام دل چشم هوس بستن است

از تپش آسوده نیست ، بازِِ نظر دوخته

 

یادته قبلاً در مورد خواسته‏ها ، آرزوها و تلاش برای بدست آوردن‏شون تو دنیای واقعی صحبت کردیم؟ یادته که بحث از این شد که معمولاً ما آرزوهامون رو بیشتر تو رویاهامون دنبال می‏کنیم و کمتر تو واقعیت برای بدست آوردن‏شون تلاش می‏کنیم و در برابر سختیهایی که تو راه رسیدن به اونها هست زود کوتاه میایم و به اصطلاح کم میاریم؟

حالا می‏خوایم از یه جهت دیگه به این بحث نگاه کنیم. قبول داری که همیشه هم اینطور نیست که ماها بی‏خیال رسیدن به چیزایی که می‏خوایمشون بشیم و گاهی بزرگترین مشکل زندگی ما اینه که هرچی برای رسیدن به چیزی که می‏خوایم تلاش می‏کنیم کمتر بهش می‏رسیم. هرچی بیشتر هزینه می‏کنیم در راه رسیدن بهش کمتر سودی برامون داره. مشکل کجاست؟

پیش میاد برای همه ما که تو زندگیمون برای بدست آوردن چیزی یا از دست ندادن چیزی تمام تلاشمون رو می‏کنیم فکر و ذکرمون میشه رسیدن بهش یا از دست ندادنش. هرکاری که لازم باشه برای داشتنش می‏کنیم و هرچیزی که لازم باشه هزینه می‏کنیم تا بدست بیاریم و نگهش داریم. اون چیز میشه همه زندگیمون و همه دغدغه‏مون. شب و روز و خواب و خوراکمون رو می‏گیره تا بهش برسیم. پرمون می‏کنه از استرس و پیرمون میکنه از غصه. چون واقعا می‏خوایمش کوتاه نمیایم. هرچی که میشه صبر می‏کنیم . جولوی همه وا می‏ایستیم. از همه چیز صرف نظر می‏کنیم و... علی‏رغم همه اینها گاهی به هیچ چیز نمی‏رسیم. به هیچ چیز...

پس چرا اینطوری میشه. فکر می‏کنم که واقعیت این باشه که همه ما علی‏رغم اختیاری که داریم تو حیطه خودمون، تحت نفوذ یک جبر بزرگتر واقعیم که اراده صاحب اونه که اصل ماجرا رو هدایت می‏کنه. درسته که همه میگن انسان موجود مختاریه، ولی به نظر، این مخلوق مختار مجبوره از اختیاراتش تو یه حیطه محدود استفاده کنه. بنابراین وقتی که کار ما از تلاش تو حیطه اختیارمون فراتر بره و به قلمرو اون جبر بزرگتر وارد بشیم و بخوایم باهاش مبارزه کنیم، اون موقع است که هرچی بیشتر تلاش می‏کنیم کمتر بدست میاریم. اونوقته که همه چیزمون رو هزینه می‏کنیم و یک‏یک داراییهامون  رو به آتش می‏کشیم تا گرمای لذت داشتن خواسته‏مون رو حس کنیم ولی چیزی عایدمون نمی‏شه. حالا اگه اون خواسته و اون خواستنی چیز قابلی باشه و ارزش داشته باشه که خودتو براش فنا کنی که زهی سعادت. اما اگه اون خواستنی ارزش این همه تلاش کردن رو نداشته باشه و ذاتش بی‏ارزش تر از اون باشه که بخوای بخاطرش از همه چیزت بگذری که وای بحالت. دوسره باختی. اونوقته که تازه وقتی بفهمی که چی به سرت اومده شاید اگه از پس جمع و جور کردن خودت بر بیای، نجات پیدا کنی و الا بازم دست و پا میزنی اینبار نه دیگه برای اینکه به چیز جدیدی برسی، برای اینکه اگه به خواستت نرسی دیگه هیچی نداری،‏به قول یه دوست معتادی که «میگفت معتادی که کارتون خوابه همه چیزشو داده تا اون کارتون رو گرفته و حالا اون کارتون همه چیزشه»... و تو هم همه چیزتو دادی که اونو بگیری و حالا اگه اونم نباشه...اما خوب می‏دونیم که هیچ فایده‏ای نداره و با این دست و پا زدن درست مثل کسی که تو باتلاق افتاده فقط بیشتر فرو می‏ریم.

پس باید تو حیطه اختیار خودمون تلاش کنیم و توقع داشته باشیم ، بقیه‏اش خواست اون جباره...

شاید وقتی که این رو کاملاً بفهمم بتونم بفهمم مقام رضا یعنی چه...

کاش می‏فهمیدم...

دست و پا نزن، دست و پا نزن...


 
نویسنده: میثم مهربانی ::: شنبه 86/11/6::: ساعت 2:13 عصر

نمی‏دونم! پیش میاد یه وقتایی دیگه. آدم می‏خواد یه کارایی بکنه ، اما نمیشه. میخوای سر حرفت بمونی ، اما نمیشه. برنامه ریزی می‏کنی یه کارایی بکنی ، اما بازم نمیشه. خلاصه همیشه همه چیز ، اون جوری که باید بشه نمیشه...

این چند بیت محصول همین امروز اول صبحه . تقریباً تازه‏دَمه. واسه خالی نبودن عریضه بد نیست. (دعام کن)

 وقتی که راه خواب کمی دور می‏شود...
وقتی که آش لحظه ، ز غم شور می‏شود...
فارغ ز لفظ و صنعت و معنی واژه‏ها
ناگه تمام قافیه‏ها جور می‏شود
از فاعل و فعول و فَعَل بی‏نشانه ، لیک
هم وزن شعر ،‏ این غم منثور می‏شود
دیشب دلم به سینه نشان کسی گرفت
حالا کسی ، سوار دلم ، دور می‏شود
می‏پرسم این سؤال و بپرسید هر زمان
در محفلی روایت منصور می‏شود...
آن را که تاب حبس زبان نیست ، از چه روی
بر حفظ سرِّ عشق تو مأمور می‏شود ؟!
شوخی چرخ بین که سلیمان عشق را
بر منبر خطابه یکی مور می‏شود !
آری حریر عشق ، چنین بر قبای ما
در عین لطف ، وصله ناجور می شود
چشم نجیب «میثمت» ای دوست صد دریغ
با تیر کینه ، در غم تو کور می‏شود

 

 


 
نویسنده: میثم مهربانی ::: سه شنبه 86/11/2::: ساعت 9:30 صبح

هر دم از درد بنالم که فلک هر ساعت
کندم قصد دل ریش به آزار دگر
باز گویم نه در این واقعه حافظ تنهاست
غرقه گشتند در این بادیه بسیار دگر

 

دیدی؟ یه روزایی وقتی که از خواب پا می‏شی ، کلاً حوصله نداری. نه اینکه اتفاقی افتاده باشه یا اینکه حوصله چیز خاصی رو نداشته باشی. همین جوری الکی الکی حوصله نداری. مثل امروز که من  بازم موندم زیر آوار. بخاطر همین، امروز نمی‏خواستم چیزی بنویسم. اما چون یه سری از دوستان هر روز لطف می‏کنن و سر می‏‏زنن به حیاط خلوت من، یه جورایی عذاب وجدان می گیرم اگه ننویسم. واسه همین فقط این پست رو گذاشتم که بگم فعلا زیر آوارم. اگه تا غروب بیرون اومدم ان‏شاالله از خجالتشون در میام و این پست رو حذف می‏کنم و یه مطلب دیگه می ذارم. اما اگه نشد حلال کنید...

این شعر حافظم می‏نویسم که زیاد بیخودی وقت تلف نکرده باشید. این شعر رو امروز صبح بهم گفت.

 

منم که دیده به دیدار دوست کردم باز
چه شکر گویمت ای کارساز بنده‏نواز
نیازمند بلا گو رخ از غبار مشوی
که کیمیای مراد است خاک کوی نیاز
ز مشکلات طریقت عنان متاب ای‏ دل
که مرد راه نیندیشد از نشیب و فراز
طهارت ارنه بخون جگر کند عاشق
به قول مفتی عشقش درست نیست نماز
در این مقام مجازی بجز پیاله مگیر
در این سراچه بازیچه غیر عشق مباز
به نیم بوسه دعایی بخر ز اهل دلی
که کید دشمنت از جان و جسم دارد باز
فکند زمزمه عشق در حجاز و عراق
نوای بانگ غزلهای حافظ شیراز

تا غروب ان‏شاالله


 
<      1   2   3   4   5   >>   >

لیست کل یادداشت های این وبلاگ